کد خبر: ۴۷۹۶
۱۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

اعضاء بدن «فاطمه» سه بیمار را نجات داد

اوایل سال ۹۶ بود که فاطمه دختر ۱۲ سالۀ خانوادۀ رستمی، از ناحیۀ دست و مغز آسیب دید و بعد از گذشت چند روز، دچار مرگ مغزی شد.

اوایل سال ۹۶ بود که فاطمه دختر ۱۲ سالۀ خانوادۀ رستمی، از ناحیۀ دست و مغز آسیب دید و بعد از گذشت چند روز، دچار مرگ مغزی شد. والدینش به اهدای عضو فرزندشان رضایت دادند تا موجب نجات و ادامۀ زندگی سه بیمار نیازمند به عضو شوند.

در عمل پیوند، کبد و یکی از کلیه‌های فاطمه در بیمارستان منتصریه به آقای ۱۷ سالۀ ساکن مشهد، و کلیۀ دیگر او به خانم ۳۰ سالۀ ساکن زاهدان و قلبش در بیمارستان امام رضا (ع) به آقای ۳۲ سالۀ ساکن کاشمر اهدا شد.

 

با تریلی تصادف کردیم

گفتگو با پدری که هنوز یک ماه از مرگ فرزندش نگذشته، کار آسانی نیست. حسین رستمی، هنوز شرایط روحی خوبی ندارد و برای اینکه سنگینی این مصیبت را برای خودش کمی آسان کند، به محل کار دوستش رفته تا حال و هوایش عوض شود.

وقتی از او درخواست می‌کنیم زمان کوتاهی را برای گفتگو با ما اختصاص دهد، آدرس لبنیاتی دوستش را در بولوار فکوری می‌دهد. مادر فاطمه، ظاهرا هنوز به زندگی عادی برنگشته و رنج نبود تنها دخترش، سبب شده به شهرستان درگز برود؛ جایی که پیکر فاطمه در آنجا  به خاک سپرده شده است.

با پدر فاطمه در فضای سبز بولوار شهید فکوری به گفتگو می‌نشینیم؛ درحالی‌که پیراهن مشکی بر تن دارد و بغض فروخورده‌ای در گلو. رستمی می‌گوید: «شرایط روحی من بهتر از همسرم است. او بی‌قراری می‌کند و فعلا هم پیش مادرش در درگز رفته.».

آقای رستمی و همسرش هر دو اهل شهرستان درگز هستند و اقوام زیادی در آنجا دارند. تصادف ناگوار فروردین نیز در جادۀ مشهددرگز اتفاق افتاده است.

رستمی دربارۀ این حادثه می‌گوید: «مادرم اواخر اسفند فوت کرد و ما روز ۲۳ فروردین، در حال رفتن به درگز بودیم تا در مراسم ترحیم چهلم مادرم شرکت کنیم. من و خانمم و فاطمه به همراه یکی از دوستان خانوادگی که ماشین پراید داشت و راننده بود، در مسیر بودیم که ۶۰ کیلومتری درگز، به خاطر انحراف به چپ خودروی پراید، با تریلی تصادف کردیم.»

 

تماس گرفتند که ضریب هوشی فاطمه پایین آمده

رستمی و همسرش به بیمارستان امام خمینی (ره) درگز و فاطمه به خاطر وخامت حالش و نبود امکانات در شهرستان، به بیمارستان طالقانی در سه‌راه فردوسی مشهد منتقل می‌شود، «خودمم از ناحیۀ شانه و خانمم از قسمت کتف دچار شکستگی شده بودیم، ضمن اینکه دست راست خانمم هم در رفته بود.».

چند روز بعد رستمی جراحی شده و در دستش پلاتین گذاشته می‌شود. بعد از مرخص‌شدن به مشهد می‌آید تا به دیدن دختر و همسرش در بیمارستان طالقانی برود: «خانمم فقط یک روز در بیمارستان درگز بود و روز دوم او را برای جاانداختن دستش به بیمارستان طالقانی مشهد منتقل کرده بودند.

قبل از اینکه مشهد برسم به من زنگ زدند که ضریب هوشی دخترم به علت ایجاد لختۀ خون در مغزش، پایین آمده و باید خودم را به بیمارستان برسانم. درحالی‌که دستم به گردنم، بسته و آویزان شده بود، به مشهد برگشتم.»

 

با خودم فکرکردم بدن دخترم دیگر به کار خودش نمی‌آید

رستمی به مشهد که می‌رسد، توسط عموی همسرش در جریان دقیق ماجرا قرارمی‌گیرد: «عموی همسرم گفت که طبق گفتۀ پزشکان به احتمال ۹۹ درصد، علائم حیاتی فاطمه برنمی‌گردد و فوت می‌کند. بعد با من صحبت کرد که اعضای دخترم را اهدا کنیم تا به نجات جان چند بیمار دیگر کمک کرده باشیم.».

تردید آقای رستمی، چندان طول نمی‌کشد. با اطرافیانش مشورت کرده و خیلی زود تصمیمش را می‌گیرد؛ آن هم درحالی‌که هنوز همسرش از جریان اطلاع نداشته و هوشیار نبوده است؛ «با خودم فکرکردم بدن فاطمه که قرار است زیر خروار‌ها خاک بپوسد، پس چه بهتر که بتواند جان چند نفر دیگر را نجات دهد. برگۀ اهدای عضو را من و برادر خانمم (به جای خواهرش)  امضا کردیم و دخترم برای انجام بقیۀ کار‌ها به بیمارستان منتصریه منتقل شد.»

 

اعضاء بدن «فاطمه» سه بیمار را نجات داد

 

همسرم اصرار داشت فاطمه را ببیند

وقتی مادر فاطمه به هوش می‌آید، سراغ دخترش را می‌گیرد. آن موقع اهدای عضو فاطمه صورت گرفته و هنوز در بیمارستان منتصریه بوده؛ «جرئت نداشتیم واقعیت را به خانمم بگوییم. او اصرار داشت که می‌خواهد دخترمان را ببیند. اطرافیان با او صحبت کرده و گفته بودند فاطمه قرار است عمل شود و احتمال موفقیت عمل پایین است.

به همین ترتیب کم‌کم همسرم را آماده کردند و وقتی او را به بیمارستان منتصریه آوردیم، موضوع را فهمیده بود. گریه و بی‌تابی می‌کرد و بعد از اینکه فاطمه را برای آخرین بار دید، بدن دخترمان را به بهشت رضا و بعد هم به شهرستان درگز منتقل کردیم.».

حالا کبد و یکی از کلیه‌های فاطمه به یک آقا، کلیه دیگرش به یک خانم و قلبش نیز به آقایی دیگر اهدا شده است، کسانی که هنوز با خانوادۀ فاطمه ملاقاتی نداشته‌اند. رستمی دراین‌باره می‌گوید: «من وخانمم خیلی دوست داریم این افراد را ببینیم، بخصوص فردی را که قلب فاطمه به او اهدا شده و در حال حاضر این عضو دخترمان، در سینه او می‌تپد. حال همسرم که کمی بهتر شود، تصمیم داریم پیدایشان کرده و با آن‌ها تماس بگیریم.»

 

پسرم به مادرش تسلی می‌دهد

پدر فاطمه این روز‌ها سعی می‌کند صبوری کند و به همسرش تسلی بدهد. آن‌ها یک پسر ۲۰ ساله نیز دارند که در مشهد دانشجوست و خوشبختانه در روز حادثه، با آن‌ها نبوده؛ «الان من و پسرم مشهد هستیم و خانمم پیش مادرش در درگز است. چون حال روحی چندان خوبی ندارد، ما و فامیل نزدیک سعی می‌کنیم او را تنها نگذاریم. حتی پسرم به مادرش تسلی می‌دهد و می‌گوید اگر فاطمه زنده می‌ماند ممکن بود معلول ذهنی شده و تا آخر عمر زجر بکشد. باید راضی به رضای خدا باشیم.»

خانوادۀ آقای رستمی سعی کرده‌اند راضی به رضای خدا باشند. پدر خانواده ارتشی بازنشسته است و این روز‌ها گاهی پیش دوست قدیمی‌اش می‌آید تا با حرف زدن با او، برای لحظاتی دردش را سبک کند.

حسن، پسر خانواده که دانشجوی کامپیوتر است، به گفتۀ پدرش گریه‌هایش را داخل خانه و پیش مادرش نمی‌آورد تا مبادا در روحیۀ او تأثیر بگذارد. لیلا خانی‌دهقان، مادر فاطمه هم که این روز‌ها در کنار مزار دخترش در درگز به سر می‌برد، حتماً زمان‌هایی که به چهار عضو اهداشدۀ فاطمه می‌اندیشد، ته دلش از شادشدن روح فاطمه، آرام می‌شود.


آخرین مراسم تولد فاطمه

فاطمه فرشتۀ کوچک ۱۲ ساله‌ای بود که آخرین تولدش، ۱۴ فروردین گذشته و در منزل مادربزرگش در درگز برگزار شد. او دانش‌آموز دبستان چین‌چین بود که بعد از رفتنش، مسئولان مدرسه و دوستانش را در بهت و ناباوری گذاشت.

همۀ این‌ها را پدر فاطمه می‌گوید و با این‌حال ادامه می‌دهد: «راضی هستیم به رضای خدا. من تابه‌حال در زندگی، مورد چنین آزمایش سنگینی قرار نگرفته بودم. واقعاً غم از دست دادن فرزند سخت است، اما نباید در تقدیر الهی، چون و چرا آورد. خدا فاطمه را امانت به دست ما سپرده بود و خودش هم گرفت.

زمانی که تصمیم گرفتیم اعضای دخترم را اهدا کنیم، بعضی از اطرافیان گفتند می‌توانیم از خانواده‌های بیماران، تقاضای پول کنیم، اما من اصلا به این موضوع فکر نکردم و نخواستم این‌کار را بکنم. ما می‌خواستیم روح دخترمان به خاطر نجات چند بیمار در آرامش باشد و ما هم از شادی روح او، آرامش بگیریم.».

ارسال نظر